داشتم به چیزایی فکر میکردم که هنوزم طعم شیرینشونو حسّ میکنم. دو تا موقعیت مکانی و زمانی تو تهران بود که من بسیار باهاشون حال میکردم. یکیش نمایشگاهِ بینالمللی کتابِ تهران بود که تو مکان دائمی نمیشگاهها در تقاطعِ چمران و سئول هر سال برگزار میشد. شاید این حسّ فقط برای من و خیلی درونی باشه. من از وقتی یادم میاد هر سال با مادرم و خواهرم - و این اواخر با برادرم- میرفتیم اونجا. نمایشگاهِ کتاب برای من همراه بود با کلی کتاب، وسایل سرگرمی، بستنی، سیب زمینی سرخ کرده، تاتر، نشستن تو چمنا کنارِ استخر بزرگی که در وسعت محوطهٔ نمایشگاه قرار داشت و تورقِ کتابهای جدید، و کلی چیزهای هیجان انگیزه دیگه که واقعا تبدیل شده بود به یکی از بزرگترین تفریحاتی سالیانهٔ من در دوران کودکی در کنار مسافرتهای خانوادگی به شمال. (در فضای دههٔ هفتاد سخن میگم) اون نمایشگاه سالیانه تقریبا تنها رویدادِ درست و حسابی اجتماعی بود که من میشناختم که میشه گفت در فضای حاکم اون موقع همه چیزش سر جاش بود (حداقل برای کودکان و نوجوانان) و محیطشِ شادی بود. یکی از معدود رویدادهای اجتماعی بود که به صورت سالانه و با نظم قابل قبولی برگزار میشد. تا اینکه انتقالش دادن به این خراب شده مصلا که لامصّب من فقط یه دفعه رفتم توش این اواخر قبل از اینکه از ایران بیام اونم فقط به قصد پیدا کردن تیکه پارههای اون حسّ شیرین قدیمی... عین یه مرده شورخونهٔ چند هکتاری میمونه. احساس میکردم تنها کاری که تو اون فضا تمایلی به انجامش نداشتم کتاب خوندن و کتاب خریدن بود، و به این فکر کردم که اینا حتما باید با قصد و منظور اینکارارو بکنن وگرنه مگه میشه یکی بتونه به این خوبی یکی از معدود تجربیات شیرینِ اجتماعی منو کلا به باد بده.
این گراف هم نقشهٔ نمایشگاه بین المللی کتابِ تهران در خیابان سئولِ .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر